دوشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۸

رستاخیز فاوست...

هیچ وقت نتوانسته ام بپذیرم و یا که حتی به زور هم که شده به خودم بقبولانم ، دکتر محمود احمدی نژاد و دولت کریمه اش با آن همه عناوین و نشانه های علمی و حوزوی و دولتی! و با آن همه سال تجربه زیست در بدنه و بافت نهادهای حکومتی، آن طور که خیلی ها از مدت ها پیش از این ها می گفتند و شواهدی هم آورده اند، فاقد یک ذهن تحلیل گر و خلاق حداقلی، یا حتی شعور بدوی و غریزیِ درک مفاهیم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی باشد. احمدی نژاد در همه سالهای ریاست جمهوری اش، آن قدر حرکات و سکنات بعید، غریب، حیرت انگیز و ویران کننده! داشته است و بر بسیاری شان آن قدر محکم و استوار ایستاده است که فقط توجه به چند تایشان کافی ست تا راه هر گونه شائبه ای در اتفاقی بودن و کتره ای بودنشان مسدود شود!
انتصاب اسفندیار رحیم مشایی ( چهره ای که به واسطه افاضات و ایده های به ظاهر تحریک کننده و نسنجیده، هم چنین رفتارهای هنجارشکنانه اش در میان همه گروههای سیاسی مذهبی - از ابتدای راست تا انتهای چپ- مورد غضب و خشم قرار گرفته است ) به عنوان معاونت اول رییس جمهوری که هنوز جشن تحلیف و تنفیذش را نگرفته، به یقین از این دست است. در حالی که خیلی ها حتی آنهایی که نمی خواستند و سختشان بود که بپذیرند، پذیرفته اند و از طریق مراجع رسمی هم گفته اند که نظام بیماراست و در بحران و تب مشروعیت و مقبولیت می سوزد! هیچ جور نمی شود که این را تصمیمی از سر بی خردی یا که کم فهمی سیاسی تلقی کرد. اتفاقا تنها چیزی که عیان است از پشت این همه آتش و دودی که به پا شده است و گرفته است از همه قدرت دید و توان تشخیصشان را، هوش و خرد و منطق است! کافی ست فقط چند لحظه آرام بایستید و بعد با پشت دستتان کمی دود و غبار را از مقابل دیدگانتان پس بزنید تا از ورای آن، چهره مه گرفته مردی را ببینید که از دور، خندان برایتان دست تکان می دهد! آدم کوچولویی که حالا دیگر همه چیز را می خواهد. مردی مه آلود با یک جور فهم فاوستی از قدرت...



هیچ نظری موجود نیست:

بالاترین

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin